دلا از جان زبان درکش که جانان
نکو داند زبان بي زبانان
اگر برگ گلت باشد چو بلبل
مترس از خار خار باغبانان
طبيبانرا اگر دردي نباشد
چه غم باشد ز درد ناتوانان
نينديشد معاشر در شبستان
شبان تيره از حال شبانان
خرد با عشق برنايد که پيران
زبون آيند در دست جوانان
ندارد موئي از موئي تفاوت
ميان لاغر لاغر ميانان
شراب تلخ چون شکر کنم نوش
بياد شکر شيرين دهانان
اگر جانان برآرد کام جانم
کنم جانرا فداي جان جانان
ميانش در ضمير خرده بينان
دهانش در گمان خرده دانان
نشان دل چه مي پرسي ز خواجو
نپرسد کس نشان بي نشانان