يا رب ز باغ وصل نسيمي بمن رسان
وين خسته را بکام دل خويشتن رسان
داغ فراق تا بکيم بر جگر نهي
يک روز مرهمي بدل ريش من رسان
از حد گذشت ناله و افغان عندليب
بازش بشاخ سنبل و برگ سمن رسان
بفرست بوي پيرهن از مصر و يکنفس
آرامشي بسا کن بيت الحزن رسان
از مطبخ نوال حبيب حرم نشين
آخر نواله ئي به اويس قرن رسان
خورشيد را بذره بي خواب و خور نماي
گل را دگر بلبل شيرين سخن رسان
تا چند بينوا بزمستان توان نشست
بوي بهار باز بمرغ چمن رسان
تا کي مرا بدرد فراق امتحان کني
از وصل مژده اي بمن ممتحن رسان
خواجو ز داغ و درد جدائي بجان رسيد
از غربتش خلاص ده و با وطن رسان