اي رخت شمع بت پرستان شمع برون بر از شبستان
بر لب جوي و طرف بستان داد مستان ز باده بستان
وي برخ رشگ ماه و پروين بشکر خنده جان شيرين
روي خوب تو يا مهست اين چين زلف تو با شبست آن
هندوي بت پرست پستت آهوي شير گير مستت
رفته از دست من ز دستت برده آرام من بدستان
شکرت شور دلنوازان مارت آشوب مهره بازان
سنبلت دام سرفرازان دهنت کام تنگ دستان
کفرت ايمان پاک دينان قامتت سرو راست بنيان
کاکلت شام شب نشينان پسته ات نقل مي پرستان
مه مطرب بزن ربابي بت ساقي بده شرابي
که ندارم بهيچ بابي سر سرو و هواي بستان
تا کي از خويشتن پرستي بگذر از بند خويش و رستي
همچو خواجو سزد بمستي گر شوي خاک راه مستان