ما مست مي لعل روان پرور ياريم
سودا زده زلف پريشان نگاريم
برلعل لبش دست نداريم وليکن
تا سر بود از دامن او دست نداريم
گر بي بصران شيفته نقش و نگارند
ما فتنه نوک قلم نقش نگاريم
با روي تو فارغ ز گلستان بهشتيم
با بوي تو مستغني از انفاس بهاريم
چون نرگس مخمور تو مستان خرابيم
چون مردمک چشم تو در عين خماريم
از آه دل سوخته با نغمه زيريم
وز چنگ سر زلف تو با ناله زاريم
جان عاريت از لعل تو داريم و بجانت
کان لحظه که تشريف دهي جان بسپاريم
گر زانکه دهن باز کند پسته خندان
پيش لب لعل تو ازو مغز برآريم
داريم کناري ز ميان تو چو خواجو
ليکن ز ميان تو باميد کناريم