ما حاصل از جهان غم دلبر گرفته ايم
وز جان به جان دوست که دل برگرفته ايم
زين در گرفته ايم بپروانه سوز عشق
چون شمع آتش دل ازين در گرفته ايم
با طلعتت ز چشمه خور دست شسته ايم
با پيکر تو ترک دو پيکر گرفته ايم
بر ما مگير اگر ز پراکندگي شبي
آن زلف مشکبار معنبر گرفته ايم
تا همچو شمع از سر سر در گذشته ايم
هر لحظه سوز عشق تو از سر گرفته ايم
بي روي و قامت و لب جان بخش دلکشت
ترک بهشت و طوبي و کوثر گرفته ايم
چون دل اگر چه پيش تو قلب و شکسته ايم
از رخ درست گوي تو در زر گرفته ايم
هشيار کي شويم که از ساقي الست
بر ياد چشم مست تو ساغر گرفته ايم
از خود گذشته ايم و چو خواجو ز کاينات
دل برگرفته و پي دلبر گرفته ايم