اين چه بويست که از باد صبا مي شنوم
وين چه خاکست کزو بوي وفا مي شنوم
گر نه هدهد ز سبا باز پيام آوردست
اين چه مرغيست کزو حال سبا مي شنوم
از کجا مي رسد اين قاصد فرخنده کزو
مژده آنمه خورشيد لقا مي شنوم
اي عزيزان اگر از مصر نمي آيد باد
بوي پيراهن يوسف ز کجا مي شنوم
مي کنم ناله و فرياد ولي از در و کوه
سخن سخت بهنگام صدا مي شنوم
نسبت شکل هلال و صفت قامت خويش
يک بيک زان خم ابروي دوتا مي شنوم
اين چه رنجست کزو راحت جان مي يابم
وين چه دردست کزو بوي دوا مي شنوم
اي رفيقان من از آن سرو صنوبر قامت
بصفت راست نيايد که چها مي شنوم
باد صبح از من خاکي اگرش گردي نيست
هر نفس زو سخن سرد چرا مي شنوم
سخن آن دو کمانخانه ابروي دو تا
نه باندازه بازوي شما مي شنوم
هر گياهي که ز خون دل خواجو رستست
دمبدم زو نفس مهر گيا مي شنوم