ايدل ار خواهي به دولتخانه جانت برم
ور حديث جان نگوئي پيش جانانت برم
شمسه ايوان عقلي ماه برج عشق باش
تا بپيروزي برين پيروزه ايوانت برم
گر چنان داني که از راه خطا بگذشته ئي
پاي در نه تا به خلوتخانه خانت برم
گوهر شهوار خواهي بر لب بحر آرمت
دامن گل بايدت سوي گلستانت برم
از کف ديو طبيعت باز گير انگشتري
تا بگيرم دست و بر تخت سليمانت برم
نفس کافر کيش را گر بنده فرمان کني
هر چه فرمائي شوم تعليم و فرمانت برم
در گذر زين ارقم نه سر که گر دل خواهدت
دست گيرم بر سر گنجينه جانت برم
گر شوي با من چوآه صبحگاهي همنفس
از دل پر مهر بر ايوان کيوانت برم
چون درين راه از در بتخانه مي يابي گشاد
مست و لايعقل درآ تا پيش رهبانت برم
ور جدا گردي ز خواجو با بهشتي پيکران
از پي نزهت بصحن باغ رضوانت برم