تبت يا ذا الجلال و الا کرام
من جميع الذنوب و الآثام
اي صفاتت برون ز چون و چرا
ذات پاکت بري ز کو و کدام
قاضي حاجت وحوش و طيور
رازق روزي سوام و هوام
گوهر آراي قطره در اصداف
نقش پرداز نطفه در ارحام
پرچم آويز طاسک خورشيد
آتش انگيز خنجر بهرام
خاکبوس بساط فرمانت
جم سيمين سرير زرين جام
بست مشاطگان قدرت تو
بر رخ صبح چين گيسوي شام
کرده استاد صنعت از ياقوت
شرف طاق تابخانه بام
يافته از تو نضرت و خضرت
باغ مينو و راغ مينا فام
بدر مشعل فروز آينه دار
بر درش بنده منيرش نام
عنبر هندي آنکه خادم تست
کار او بي نسيم لطفت خام
پيش موج محيط احسانت
از حيا در عرق فتاده غمام
کاسه گردان بزم تقديرت
صبح زرين کلاه سيم اندام
هندوي بارگاه ابداعت
شام زنگي نهاد خون آشام
عندليب زبان گويا را
گل بستان فروز ذکرت کام
گر کند ياد صدمه قهرت
بگسلد مشرقي مهر زمام
درک خاصان بکنه انعامت
نرسد خاصه عام کالانعام
جان خواجو که مرغ گلشن تست
مگذارش بدام دل مادام
طمع دانه اش بدام افکند
باز گيرش ز دست دانه و دام
من که بر ياد زلف و روي بتان
صرف کردم ليالي و ايام
بوده با باده مغانه مقيم
ساخته در شرابخانه مقام
زده راه خرد بنغمه چنگ
ريخته آب رخ بشرب مدام
نفس خود کامم ار ز راه ببرد
باز گشتم بدرگهت ناکام
چون خطا کرده ام کنم هر دم
سجده سهو تا بروز قيام
گويمت بالعشي والابکار
تبت يا ذوالجلال و الاکرام