زهي زلفت شکسته نرخ سنبل
گلستان رخت خنديده برگل
رسانده خط بياقوت تو ريحان
کشيده سر ز کافور تو سنبل
عروسي را که او صاحب جمالست
چه دريابد گرش نبود تحمل
چو ريش خستگانرا مرهم از تست
مکن در کار مسکينان تغافل
اگر گل را نباشد برگ پيوند
چه سود از ناله شبگير بلبل
بجانت کانکه برجان دارم از غم
نباشد کوه سنگين را تحمل
اگر عمر مني ايشب برو زود
وگر جزو مني اي غم برو کل
چو از زلفش بدين روز اوفتادم
تو نيز اي شب مکن بر من تطاول
خوشا آن بزم روحاني که هر دم
کند مستي ببادامش تنقل
منه عود اي بت خوش نغمه از چنگ
که ساغر بانگ مي دارد که غلغل
بزن مطرب که مستان صبوحي
ز مي مستند و خواجو از تامل