بده آن راح روان بخش که در مجلس خاص
مايه روح فزائي بود از روي خواص
دوستان شمع شبستان و پريوش ساقي
ماه خوش نغمه نواساز و حريفان رقاص
عقل را ره نبود بر در خلوتگه عشق
عام را بار نباشد به سراپرده خاص
اي بسا در گرانمايه که آيد به کنار
تا درين بحر بود مردم چشمم غواص
آخر اي فاتحه صبح به اخلاص بدم
که خلاص از شب هجران نبود بي اخلاص
وحشي از قيد تو نگريزد ارش تيغ زني
که گرفتار کمندت نکند ياد خلاص
خالص آيد چو زر از روي حقيقت خواجو
گرتو در بوته عشقش بگدازي چو رصاص