گلزار جنتست رخ حور پيکرش
و آرامگاه روح لب روح پرورش
سرو سهي که در چمن آزاديش کنند
آزاد کرده قد همچون صنوبرش
باد بهار نکهتي از شاخ سنبلش
و آب حيات قطره ئي از حوض کوثرش
شکر حکايتي ز دو لعل شکر وشش
عنبر شمامه ئي ز دو زلف معنبرش
تاراج گشته صبر ز جادوي دلکشش
زنار بسته عقل ز هندوي کافرش
خطي ز مشک سوده در اثبات دلبري
وجهي نوشته بر ورق روي چون خورش
ياني مگر که خازن سلطان نيکوئي
قفلي زمردين زده بر درج گوهرش
زانرو که زلف سرزده سر بر خطش نهاد
معلوم مي شود که چه سوداست در سرش
گر خون چکد ز گفته خواجو عجب مدار
کز درد عشق غرقه خونست دفترش