اي پرده سرايان که درين پرده سرائيد
از پرده برون شد دلم آخر بسرآئيد
يکدم بنشينيد که آشوب جهانيد
يکره بسرائيد چو مرغ دو سرائيد
شکر ز لب لعل شکر بار بباريد
عنبر ز سر زلف سمن ساي بسائيد
با من سخن از کعبه و بتخانه مگوئيد
کز هر دو مرا مقصد و مقصود شمائيد
خيزيد و سر از عالم توحيد برآريد
وز پرده کثرت رخ وحدت بنمائيد
تا صورت جان در تتق عشق ببينيد
زنگ خرد از آينه دل بزدائيد
تا خرقه بخون دل ساغر بنشوئيد
رندان خرابات مغان را بنشانيد
گر شاه سپهريد در اين خانه که مائيم
از خانه برآئيد که همخانه مائيد
گنجينه حسنيد که در عقل نگنجيد
يا چشمه جانيد که در چشم نيائيد
هم ساغر و هم باده و هم باده گساريد
هم نغمه و هم پرده و هم پرده سرائيد
هرگز نشويد از دل خواجو نفسي دور
وين طرفه که معلوم ندارد که کجائيد