دست گيريد و بدستم مي گلفام دهيد
باده پخته بدين سوخته خام دهيد
چون من از جام مي و ميکده بدنام شدم
قدحي مي بمن مي کش بدنام دهيد
تا بدوشم ز خرابات به ميخانه برند
سوي رندان در ميکده پيغام دهيد
گر چه ره در حرم خاص نباشد ما را
يک ره اي خاصگيان بار من عام دهيد
با شما درد من خسته چو پيوسته دعاست
تا چه کردم که مرا اينهمه دشنام دهيد
در چنين وقت که بيگانه کسي حاضر نيست
قدحي باده بدان سرو گلندام دهيد
چو از اين پسته و بادام نديدم کامي
کام جان من از آن پسته و بادام دهيد
تا دل ريش من آرام بگيرد نفسي
آخرم مژده ئي از وصل دلارام دهيد
چهره ازرق خواجو چو ز مي خمري شد
جامه از وي بستانيد و بدو جام دهيد