جان بر افشان اگرت صحبت جانان بايد
خون دل نوش اگرت آرزوي جان بايد
برو و مملکت کفر مسخر گردان
گر ترا تختگه عالم ايمان بايد
در پي خضر شو و روي متاب از ظلمات
اگرت شربتي از چشمه حيوان بايد
هر کرا دست دهد وصل پريرخساران
ديو باشد اگرش ملک سليمان بايد
تا پريشان بود آنزلف سيه جمعي را
جاي دل در خم آن زلف پريشان بايد
سرمه ديده ز خاک ره دربان سازد
هر کرا صحن سراپرده سلطان بايد
حکم و حکمت بکه دادند درين ره خواجو
بگذر از حکم اگرت حکمت يونان بايد