دلم بي وصل جانان جان نخواهد
که عاشق جان بي جانان نخواهد
دل ديوانگان عاقل نگردد
سر شوريدگان سامان نخواهد
روان جز لعل جان افزا نجويد
خضر جز چشمه حيوان نخواهد
طبيب عاشقان درمان نسازد
مريض عاشقي درمان نخواهد
اگر صد روضه بر آدم کني عرض
برون از روضه رضوان نخواهد
ورش صد ابن يامين هست يعقوب
بغير از يوسف کنعان نخواهد
اگر گويم خلاف عقل باشد
که مفلس ملکت خاقان نخواهد
کجا خسرو لب شيرين نجويد
چرا بلبل گل خندان نخواهد
دلم جز روي و موي گلعذاران
تماشاي گل و ريحان نخواهد
بخواهد ريخت خونم مردم چشم
بلي دهقان بجز باران نخواهد
از آن خواجو از اين منزل سفر کرد
که سلطانيه بي سلطان نخواهد