زهي لعل تو در درج منضود
عذارت آتش و زلف سيه دود
ميانت چون تنم پيداي پنهان
دهانت چون دلم معدوم موجود
مريض عشق را درد تو درمان
اسير شوق را قصد تو مقصود
چرا کردي بقول بد سگالان
طريق وصل را يکباره مسدود
گناه از بنده و عفو از خداوند
تمنا از گدا وز پادشه جود
فکندي با قيامت وعده وصل
خوشا روزي که باشد روز موعود
خلاف عهد و قطع مهر و پيوند
ميان دلبران رسميست معهود
روان کن اي نگار آتشين روي
زلالي آتشي زان آب معقود
ز من بشنو نواي نغمه عشق
که خوش باشد زبور از لفظ داود
بود حکمت روان بر جان خواجو
که سلطانست اياز و بنده محمود