گر مرا بخت درين واقعه ياور نشود
چکنم صبر کنم گر چه ميسر نشود
صورت حال من از زلف دلاويز بپرس
گر ترا از من دلسوخته باور نشود
شور عشق تو برم تا بقيامت در خاک
زانکه گر سر بشود شور تو از سر نشود
هر دروني که درو آتش عشقي نبود
روشنست اين همه کس را که منور نشود
مگرم نامزد زندگي از سر برود
که چو شمعم همه شب دود بسر برنشود
دوستان عيب کنندم که برآرم دم عشق
عود اگر دم نزند خانه معطر نشود
خواجو از درد جدائي نبرد جان شب هجر
اگرش نقش تو در ديده مصور نشود