شبي با يار در خلوت مرا عيشي نهاني بود
که مجلس با وجود او بهشت جاوداني بود
عقيقش از لطافت در قدح چون عکس مي افکند
مي اندر جام ياقوتي تو گوئي لعل کاني بود
جهان چونروز روشن بود بر چشمم شب تاري
تو گوئي شمع رخسارش چراغ آسماني بود
ز آه و اشک ميگونم شبي تا روز در مجلس
سماع ارغنوني و شراب ارغواني بود
چو خضرم هر زمان مي شد حيات جاودان حاصل
که مي در ظلمت شب عين آب زندگاني بود
خيال قد سرو آساش چون در چشم من بنشست
مرا بر جويبار ديده سرو بوستاني بود
ميانش را نشان هستي اندر نيستي جستم
چوديدم در کنار آنرا نشان از بي نشاني بود
چنان کاندر پريشاني سرافرازي کند زلفش
توانائي چشم ساحرش در ناتواني بود
چوچشم خواجوي دلخسته گاه گوهر افشاني
همه شب کار لعل آبدارش درفشاني بود