چو مطربان سحر چنگ در رباب زنند
صبوحيان نفس از آتش مذاب زنند
بتاب سينه چراغ فلک بر افروزند
ز آب ديده نمک بردل کباب زنند
چو آفتاب ز جيب افق برآرد سر
ز ماه يکشبه آتش در آفتاب زنند
شکنج سنبل طاوس بيکران گيرند
هزار قهقهه چون کبک بر غراب زنند
مغان بساغر مي آب ارغوان ريزند
بتان بتنگ شکر خنده بر شراب زنند
بوقت صبح پريچهره گان زهره جبين
دم از سهيل شب افروز مه نقاب زنند
بچين طره پرتاب قلب دل شکنند
به تير غمزه پرخواب راه خواب زنند
ز تاب مي چو سمن برگشان برآرد خوي
ز چهره بر گل روي قدح گلاب زنند
بجرعه آب رخ خاکيان بباد دهند
برآتش دل خواجو ز باده آب زنند