ترکم از غمزه چو ناوک بکمان در فکند
اي بسا فتنه که هر دم بجهان در فکند
کمر ار نکته ئي از وصف ميانش گويم
خويشتن را بفضولي بميان در فکند
گر در آن صورت زيبا نگرد صورتگر
قلم از حيرت رويش ز بنان در فکند
تا چرا نرگس مست تو بقصد دل من
هردم از غمزه خدنگي بکمان در فکند
بشکرخنده در آور نه يقين مي دانم
که دهان تو يقين را بگمان در فکند
باغبانرا چه تفاوت کند ار وقت سحر
بچمن بلبل شوريده فغان در فکند
قلم ار شرح دهد قصه اندوه فراق
ظاهر آنست که آتش بزبان درفکند
نرگس مست تو از کنج صوامع هر دم
زاهدي را بخرابات مغان در فکند
خواجو از شوق لب لعل تو هنگام صبوح
بقدح اشک چو ياقوت روان در فکند