در آن مجلس که جام عشق نوشند
کجا پند خردمندان نيوشند
خداوندان دانش نيک دانند
که مدهوشان خداوندان هوشند
خوشا وقتي که مستان جام نوشين
بياد چشمه نوش تو نوشند
مکن قصد من مسکين که خوبان
چنين در خون مسکينان نکوشند
برون از زلف و رخسارت نديدم
که برمه سنبل مه پوش پوشند
هنوزت جادوان در عين سحرند
هنوزت هندوان عنبر فروشند
مگر خواجو که مرغان ضميرم
ز مستي همچو بلبل در خروشند
نگر کازادگان گرده زبانند
چو سوسن جمله گوياي خموشند