هم عفي الله ني که ما را مرحبائي مي زند
عارفانرا در سر اندازي صلائي مي زند
آشنايانرا ز بي خويشي نشاني مي دهد
بينوايانرا ز بي برگي نوائي مي زند
اهل معني را که از صورت تبرا کرده اند
هر نفس در عالم معني ندائي مي زند
مي سرايد همچو مرغان سرائي وز نفس
هر دم آتش همچو باد اندر سرائي مي زند
همچو ني گر در سماعت خرقه بازي آرزوست
دامن آنکس بچنگ آور که نائي مي زند
يکنفس با او بساز ار ره بجائي مي بري
همدم او باش کوهم دم ز جائي مي زند
گر نئي بيگانه خواجو حال خويش از ني شنو
زانکه آن دلخسته هم دم ز آشنائي مي زند