خورشيد را ز مشک زره پوش کرده اند
وانگه بهانه زلف و بنا گوش کرده اند
از پردلي دو هندوي کافر نژادشان
با آفتاب دست در آغوش کرده اند
در تاب رفته اند و برآشفته کز چه روي
تشبيه ما بسنبل مه پوش کرده اند
کردند ترک صحبت عهد قديم را
معلوم مي شود که فراموش کرده اند
هر شب مغنيان ضميرم ز سوز عشق
برقول بلبلان سحر گوش کرده اند
منعم مکن ز باده که ارباب عقل را
از جام عشق واله و مدهوش کرده اند
خواجو بنوش دردي عشقش که عاشقان
خون خورده اند و نيش جفا نوش کرده اند