گل اندامي که گلگون مي دواند
بدان نازک تني چون مي دواند
بگاه جلوه از چابک سواري
فرس بر شاه گردون مي دواند
مگر خونم بخواهد ريخت امشب
که برعزم شبيخون مي دواند
چو گلگون سرشکم مردم چشم
ز راه ديده بيرون مي دواند
چنانش گرم رو بينم که چون آب
دمادم تا بجيحون مي دواند
برو در خواهد آمد خون چشمم
بدين گرمي که گلگون مي دواند
سپهرم در پي خورشيد رويان
بگرد ربع مسکون مي دواند
چنين کز چشم خواجو مي رود اشک
عجب نبود گرش خون مي دواند