که مي رود که پيامم به شهريار رساند
حديث بنده مخلص بشهريار رساند
درود ديده گوهر نثار لعل فشانم
بدان عقيق گهر پوش آبدار رساند
دعا و خدمت ميخوارگان بوقت صبوحي
بدان دو نرگس ميگون پرخمار رساند
ز راه لطف بجز باد نوبهار که باشد
که حال بلبل بيدل بنوبهار رساند
اگر بنامه غم روزگار باز نمايم
کسي که نامه رساند بروزگار رساند
هوا گرفتم و جانرا بدست آه سپردم
ببوي آنکه چو بادش بدان ديار رساند
تنم ز ضعف چنان شد که بادش ار بربايد
بيک نفس بسر کوي آن نگار رساند
ولي بمنزل ياران نسيم باد بهاران
گمان مبر که ز خاکم بجز غبار رساند
مگر بريد صبا اشتياق نامه خواجو
بکوي يار کند منزل و بيار رساند