اين ترک زنگاري کمان از خيل خاقان مي رسد
وين مرغ فردوس آشيان از باغ رضوان مي رسد
مجنون صاحب درد را ليلي عيادت مي کند
فرهاد شورانگيز را شيرين بمهمان مي رسد
امروز ديگر ذره را خور مهرباني مي کند
وين لحظه گوئي بنده را تشريف سلطان مي رسد
آيد سوي بين الحزن از مصر بوي پيرهن
جان عزيز من مگر ديگر به کنعان مي رسد
دل مي دهد جان را خبر کارام جان مي پرسدت
جان مژدگاني مي دهد دل را که جانان مي رسد
مرغان نگر باز از هوا مانند بلبل در نوا
گوئي که بلقيس از سبا سوي سليمان مي رسد
شاه بتان بربري نوئين ملک دلبري
با احتشام قيصري از حضرت خان مي رسد
اي بلبل گلبانگ زن خاموش منشين در چمن
بنواز راه خار کن چون گل ببستان مي رسد
خواجو که مي آيد که جان قربان راهش مي شود
گوئي ز کرمان قاصدي سوي سپاهان مي رود