کسي کزان سر زلف دو تا نمي ترسد
معينست که از اژدها نمي ترسد
مرا ز طعن ملامت گران مترسانيد
که برگ بيد ز باد هوا نمي ترسد
مريض شوق ز تير ستم نمي رنجد
قتيل عشق ز تيغ جفا نمي ترسد
از آن دو جادوي عاشق کش تو مي ترسم
کزان بترس که او از خدا نمي ترسد
چنين که خون اسيران بظلم مي ريزد
گر ز هيبت روز جزا نمي ترسد
هزار جان گرامي فداي بالايت
بيا که کشته عشق از بلا نمي ترسد
گر از عتاب تو ترسم تفاوتي نکند
کدام بنده که از پادشا نمي ترسد
از آن ز چشم خوشت خائفم که هندوئيست
که از سياست ترک ختا نمي ترسد
کسي که تير جفا مي زند برين دل ريش
مگر ز ضربت تيغ قضا نمي ترسد
مرا بزخم قفا گفتمش ز پيش مران
که زخم خورده هجر از قفا نمي ترسد
بطيره گفت که خواجو چنين که مي بينيم
ز نوک غمزه خونريز ما نمي ترسد