آنکو به شکر ريزي شور از شکر انگيزد
هر دم لب شيرينش شوري دگر انگيزد
گر زانکه ترش گردد ور تلخ دهد پاسخ
از غايت شيريني از لب شکر انگيزد
لؤلؤ ز صدف خيزد وين طرفه که هر ساعت
از لعل گهر پوشش لؤلؤي تر انگيزد
از نافه تاتاري بر مه فکند چنبر
وانگه بسيه کاري مشک از قمر انگيزد
گر زلف سيه روزي از چهره براندازد
ماهيست تو پنداري کز شب سحر انگيزد
برخيزم و بنشانم در مجلس اصحابش
کان فتنه چو برخيزد صد فتنه برانگيزد
خونشد جگر از دردم وندر غم او هر دم
از ديده خونبارم خون جگر انگيزد
سيمي که مرا بايد از ديده شود حاصل
وجهم به از اين چبود کز چهره برانگيزد
چون ياد کند خواجو ياقوت گهر بارش
از چشم عقيق افشان عقد گهر انگيزد