ز جام عشق تو عقلم خراب مي گردد
            ز تاب مهر تو جانم کباب مي گردد
         
        
            مرا دليست که دائم بياد لعل لبت
            بگرد ساقي و جام شراب مي گردد
         
        
            هلاک خود بدعا خواستم ولي چکنم
            که دير دعوت من مستجاب مي گردد
         
        
            دلست کاين همه خونم ز ديده مي بارد
            پرست کافت جان عقاب مي گردد
         
        
            تو خود چه آب و گلي کاب زندگي هردم
            ز شرم چشمه نوش تو آب مي گردد
         
        
            چو برتو مي فکنم ديده اشگ گلگونم
            ز عکس گلشن رويت گلاب مي گردد
         
        
            بجام باده چه حاجت که پير گوشه نشين
            بياد چشم تو مست و خراب مي گردد
         
        
            عجب نباشد اگر شد سياه و سودائي
            چنين که زلف تو بر آفتاب مي گردد
         
        
            چو بر درت گذرم گوئيم که خواجو باز
            بگرد خانه ما از چه باب مي گردد