چون مرا ديده بر آن آتش رخسار افتد
آتشم بردل پرخون جگر خوار افتد
مکن انکار من ايخواجه گرم کار افتاد
زانکه معذور بود هر که در اين کار افتد
برمن خسته مزن تير ملامت بسيار
که درين منزل ازين واقعه بسيار افتد
گر چو فرهاد ز مژگان گهرافشان گردم
اي بسا لعل که در دامن کهسار افتد
ور چو منصور ز من بانگ انا الحق خيزد
آتشم از جگر سوخته در دار افتد
چون بياد خط سبز تو برآرم نفسي
دودم از سينه برين پرده زنگار افتد
هر دم از آرزوي گوشه چشمت سرمست
زاهدي گوشه نشين بر در خمار افتد
گر برد باد صبا نکهت زلف تو بچين
خون دل در جگر نافه تاتار افتد
پيش آن نرگس بيمار بميرد خواجو
اگرش ديده برآن نرگس بيمار افتد