چون سنبل تو سلسله بر ارغوان نهاد
آشوب در نهاد من ناتوان نهاد
چشمت بقصد کشتن من مي کند کمين
ورني خدنگ غمزه چرا در کمان نهاد
هيچش بدست نيست که تا در ميان نهد
سري که داشت با تو کمر در ميان نهاد
بر سرو کس نگفت که طوطي شکر شکست
بر ماه کس نديد که زاغ آشيان نهاد
در تابم از دو سنبل هندوت کز چه روي
سر برکنار نسترن و ارغوان نهاد
اي جان من جهان لطافت توئي وليک
دل بر وفاي عهد جهان چون توان نهاد
زانرو که در جهان بجمالت نظير نيست
هر کس که ديد روي تو سر در جهان نهاد
الفاظ من به لفظ تو شيرين ز شکرست
گوئي لب تو هم شکر اندر دهان نهاد
خواجو چو نام لعل لبت راند بر زبان
نامش زمانه طوطي شکر زبان نهاد