بنوش لعل مذاب از زمردين اقداح
ببين که جوهر روحست در قدح يا راح
خوشا بروي سمن عارضان سيم اندام
عقيق ناب مروق ز سيمگران اقداح
بريز خون صراحي که در شريعت عشق
شدست خون حريفان سبيل و خمر مباح
بشوي دلق مرقع به آب ديده جام
که بي قدح نبود در صلاح و تو به صلاح
لب تو باده گساران روح را ساقيست
رخ تو خلوتيان صبوح را مصباح
در تو زمره ارباب شوق را منزل
غم تو مخزن اسرار عشق را مفتاح
فروغ روي چو ماه تو مشرق الانوار
کمند زلف سياه تو قابض الارواح
دهد دو ديده من شرح مجمع البحرين
کند جمال تو تقرير فالق الاصباح
بساز بزم صبوحي کنون که خواجو را
لب تو جام صبوحست و طلعت تو صباح