شماره ٢٢١: ابر نيسان باغ را در لؤلؤي لالا گرفت

ابر نيسان باغ را در لؤلؤي لالا گرفت
باد بستان دشت را در عنبر سارا گرفت
چون گل صد برگ بزم خسرواني ساز کرد
بلبل خوش نغمه آهنگ هزار آوا گرفت
زاهد خلوت نشين چون غنچه خرگه زد بباغ
از صوامع رخت بربست و ره صحرا گرفت
ابر را بنگر که لاف در فشاني مي زند
بسکه از چشمم بدامن لؤلؤي لالا گرفت
در دلم خون جگر جايش بغايت تنگ بود
از ره چشمم برون جست و ره دريا گرفت
ايکه پيش قامتت آيد صنوبر در نماز
راستي را کار بالايت قوي بالا گرفت
چون سواد زلف شبرنگ تو آوردم بياد
از سرم تا پاي چون شمع آتش سودا گرفت
منکه از کافر شدن ترسي ندارم لاجرم
مؤمنم کافر شمرد و کافرم ترسا گرفت
چشم خواجو بين که گويد هردم از دريا دلي
کاي بسا گوهر که بايد ابر را از ما گرفت