مشنو که مرا با لب لعلت هوسي نيست
کاندر شکرستان شکري بي مگسي نيست
کس نيست که در دل غم عشق تو ندارد
کانرا که غم عشق کسي نيست کسي نيست
باز آي که با هم نفسي خوش بنشينيم
کز عمر کنون حاصل ما جز نفسي نيست
تنها نه مرا با رخ و زلفت هوسي هست
کامروز کسي نيست که صاحب هوسي نيست
شب نيست که فرياد بگردون نرسانم
ليکن چه توان کرد که فرياد رسي نيست
برطرف چمن ناله اش آن سوز ندارد
هر بلبل دلسوخته کاندر قفسي نيست
از قافله عشق به جز ناله خواجو
در وادي هجران تو بانگ جرسي نيست