اينجا نماز زنده دلان جز نياز نيست
وآنرا که در نياز نبيني نماز نيست
مشتاق را بقطع منازل چه حاجتست
کاين ره بپاي اهل طريقت دراز نيست
رهبانت ار بدير مغان راه مي دهد
آنجا مقام کن که در کعبه باز نيست
گر زانکه راه سوختگان مي زني رواست
چيزي بگو بسوز که حاجت بساز نيست
بازار قتل ما که چو نيکو نظر کني
صياد صعوه جز نظر شاهباز نيست
درديکشان جام فنا را ز بي نياز
جز نيستي بهيچ عطائي نياز نيست
محمود را رسد که زند کوس سلطنت
کز سلطنت مراد دلش جز اياز نيست
عشق مجاز در ره معني حقيقتست
عشق ار چه پيش اهل حقيقت مجاز نيست
آن يار نازنين اگرت تيغ مي زند
خواجو متاب روي که حاجت بناز نيست