جان من جان مرا چون ضرر از بيماريست
نظري کن که بجانم خطر از بيماريست
حال من نرگس بيمار تو داند زآنروي
که در او همچو دل من اثر از بيماريست
هرطبيبي که علاج دل بيمار کند
تو مپندار که او را خبر از بيماريست
تا جدا مانده ام از روي تو اي سيمين بر
رنگ روي من بيدل چو زر از بيماريست
چه شود گر به عيادت قدمي رنجه کني
که فغانم همه شب تا سحر از بيماريست
من پرستار دو چشم خوش بيمار توام
گرچه بيمار پرستي بتر از بيماريست
تا دلم فتنه آن نرگس بيمار تو شد
بر من اين واقعه نوعي دگر از بيماريست
چشم بيمار تو پيوسته چو در چشم منست
دل پر درد مرا ناگزر از بيماريست
ايکه از چشم تو در هر طرفي بيماريست
قامتم چون سر زلفت مگر از بيماريست
عيب خواجو نتوان کردن اگر بيمارست
هر کسي را که تو بيني گذر از بيماريست
همه بيماري او روز و شب از نرگس تست
ورنه پيوسته مر او را حذر از بيماريست