ياقوت روان بخش تو تا قوت روانست
چشمم ز غمت چشمه ياقوت روانست
آن موي ميان تو که سازد کمر از موي
موئي بميان آمده يا موي ميانست
در موي ميانت سخني نيست که خود نيست
ليکن سخن ار هست در آن پسته دهانست
تا پشت کمان مي شکند ابروي شوخت
پيوسته ز ابروي تو پشتم چو کمانست
با ما به شکر خنده درآ زانکه يقينم
کز پسته تنگ تو يقينم بگمانست
گفتند که آن جان جهان با تو چنان نيست
گوئي که چنانست که با ما نچنانست
پنداشت که ما را غم جانست وليکن
ما در غم آنيم که او در غم آنست
عمري بتمناي رخش مي گذرانيم
در محنت و غم گرچه که دنيا گذرانست
در کنج صوامع مطلب منزل خواجو
کو معتکف کوي خرابات مغانست