ترا با ما اگر صلحست جنگست
نمي دانم دگر بار اين چه ينگست
به نقلي زان دهان کامم برآور
نه آخر پسته در بازار تنگست
چرا اين قامت همچون کمانم
ز چشم افکنده ئي گوئي خدنگست
ز اشکم سنگ مي گردد وليکن
نمي گردد دلت يا رب چه سنگست
بده ساقي که آن آئينه جان
کند روشن شراب همچو زنگست
بدار اي مدعي از دامنم چنگ
ترا باري عنان دل بچنگست
زبان درکش که ما را رهزن دل
نواي مطرب و آواز چنگست
از آن از اشک خالي نيست چشمم
که پندارم شراب لاله رنگست
اگر در دفتري وقتي بيابي
قلم در نام خواجو کش که ننگست