از سر جان درگذر گر وصل جانان بايدت
بر در دل خيمه زن گر عالم جان بايدت
داروي درد محبت ترک درمان کردنست
دردي دردي بنوش ار زانک درمان بايدت
داده ئي خاتم بدست ديو و شادروان بباد
وانگه از ديوانگي ملک سليمان بايدت
راه تاريکي نشايد قطع کردن بي دليل
خضر راهي برگزين گر آب حيوان بايدت
از سر يکدانه گندم در نمي آري گذشت
وز براي نزهت دل باغ رضوان بايدت
راه دريا گير اگر لؤلؤي عمانت هواست
دست دربان بوس اگر تشريف سلطان بايدت
حکم يونان يابد آنکش حکمت يونان بود
حکمت يونان طلب گر حکم يونان بايدت
دل بناکامي بنه گر کام جانت آرزوست
ترک مستوري بده گر عيش مستان بايدت
بي سر و سامان درآ خواجو اگر داري سري
وز سر سر در گذر گر زانک سامان بايدت