رحم بر گدايان نيست ماه نيمروزي را
مهرماش چندان نيست ماه نيمروزي را
روي پر نگارش بين چشم پرخمارش بين
لعل آبدارش بين ماه نيمروزي را
آن مهست يار رخسار شکرست يا گفتار
عارضست يا گلزار ماه نيمروزي را
جعد مشکبارش گير زلف تابدارش گير
خيز و در کنارش گير ماه نيمروزي را
لعبت بري پيکر و آفتاب شب زيور
گر نديده ئي بنگر ماه نيمروزي را
موسم سحر شد خيز باده در صراحي ريز
در کمند زلف آويز ماه نيمروزي را
مي به مي پرستان آر باده سوي مستان آر
خيز و در شبستان آر ماه نيمروزي را
يار جز جفاجو نيست گو مکن که نيکونيست
هيچ مهر خواجو نيست ماه نيمروزي را