کجا خبر بود از حال ما حبيبانرا
که از مرض نبود آگهي طبيبانرا
گر از بنفشه و سنبل وفا طلب دارند
معينست که سوداست عندليبانرا
ز خوان مرحمت آنها که مي دهند نصيب
به تيغ کين ز چه رانند بي نصيبان را
اگر ز خاک محبان غبار برخيزد
مؤآخذت نکند هيچکس حبيبان را
گذشت محمل و ما در خروش و ناله وليک
چه التفات ببانگ جرس نجيبان را
گهي که عاشق و معشوق را وصال بود
گمان مبر که بود آگهي رقيبان را
ميان ليلي و مجنون نه آن مواصلتست
که اطلاع برآن اوفتد لبيبانرا
عجب نباشد اگر در اداي خطبه عشق
مفارقت کند از تن روان خطيبانرا
غريب نبود اگر يار آشنا خواجو
مراد خويش مهيا کند غريبانرا