ميرود آب رخ از باده گلرنگ مرا
ميزند راه خرد زمزمه چنگ مرا
دلق از رق به مي لعل گرو خواهم کرد
که مي لعل برون آورد از رنگ مرا
من که بر سنگ زدم شيشه تقوي و ورع
محتسب بهر چه بر شيشه زند سنگ مرا
مستم از کوي خرابات ببازار بريد
تا همه خلق ببينند بدين رنگ مرا
نام و ننگ ار برود در طلبش باکي نيست
من که بدنام جهانم چه غم از ننگ مرا
اي رخت آينه جان مي چون زنگ بيار
تا ز آئينه خاطر ببرد زنگ مرا
مطرب آهنگ چنين تيز چه گيري که کند
جان شيرين بلب لعل تو آهنگ مرا
نشد از گوش دلم زمزمه نغمه چنگ
تا عنان دل شيدا بشد از چنگ مرا
چون تو در خاطر خواجو بزدي کوس نزول
دو جهان خيمه برون زد ز دل تنگ مرا