اي صبح صادقان رخ زيباي مصطفي
وي سرو راستان قد رعناي مصطفي
آئينه سکندر و آب حيات خضر
نور جبين و لعل شکر خاي مصطفي
معراج انبيا و شب قدر اصفيا
گيسوي روز پوش قمرساي مصطفي
ادريس کو معلم علم الهي است
لب بسته پيش منطق گوياي مصطفي
عيسي که دير داير علوي مقام اوست
خاشاک روب حضرت اعلي مصطفي
بر ذروه دنا فتدلي کشيده سر
ايوان بارگاه معلاي مصطفي
وز جام روح پرور ما زاغ گشته مست
آهوي چشم دلکش شهلاي مصطفي
خياط کارخانه لو لاک دوخته
دراعه ابيت ببالاي مصطفي
شمس و قمر که لولوي درياي اخضرند
از روي مهر آمده لالاي مصطفي
خالي ز رنگ بدعت و عاري ز زنگ شرک
آئينه ضمير مصفاي مصطفي
کحل الجواهر فلک و توتياي روح
داني که چيست خاک کف پاي مصطفي
قرص قمر شکسته برين خوان لاجورد
وقت صلاي معجزه ايماي مصطفي
روح الامين که آيت قربت بشان اوست
قاصر ز درک پايه ادني مصطفي
در برفکنده زهره بغلطاق نيلگون
از سوک زهر خورده زهراي مصطفي
گومه بنور خويش مشو غره زانک او
عکسي بود ز غره غراي مصطفي
بر بام هفت منظر بالا کشيده اند
زين چار صفه رايت آلاي مصطفي
خواجه گداي درگه او شو که جبرئيل
شد با کمال مرتبه مولاي مصطفي