به صوت بلبل و قمري اگر ننوشي مي
علاج کي کنمت آخرالدواء الکي
ذخيره اي بنه از رنگ و بوي فصل بهار
که مي رسند ز پي رهزنان بهمن و دي
چو گل نقاب برافکند و مرغ زد هوهو
منه ز دست پياله چه مي کني هي هي
شکوه سلطنت و حسن کي ثباتي داد
ز تخت جم سخني مانده است و افسر کي
خزينه داري ميراث خوارگان کفر است
به قول مطرب و ساقي به فتوي دف و ني
زمانه هيچ نبخشد که بازنستاند
مجو ز سفله مروت که شيئه لا شي
نوشته اند بر ايوان جنه الماوي
که هر که عشوه دنيي خريد واي به وي
سخا نماند سخن طي کنم شراب کجاست
بده به شادي روح و روان حاتم طي
بخيل بوي خدا نشنود بيا حافظ
پياله گير و کرم ورز و الضمان علي