تاب بنفشه مي دهد طره مشک ساي تو
پرده غنچه مي درد خنده دلگشاي تو
اي گل خوش نسيم من بلبل خويش را مسوز
کز سر صدق مي کند شب همه شب دعاي تو
من که ملول گشتمي از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمي مي کشم از براي تو
دولت عشق بين که چون از سر فقر و افتخار
گوشه تاج سلطنت مي شکند گداي تو
خرقه زهد و جام مي گر چه نه درخور همند
اين همه نقش مي زنم از جهت رضاي تو
شور شراب عشق تو آن نفسم رود ز سر
کاين سر پرهوس شود خاک در سراي تو
شاهنشين چشم من تکيه گه خيال توست
جاي دعاست شاه من بي تو مباد جاي تو
خوش چمنيست عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخنسراي تو