فتوي پير مغان دارم و قوليست قديم
که حرام است مي آن جا که نه يار است نديم
چاک خواهم زدن اين دلق ريايي چه کنم
روح را صحبت ناجنس عذابيست اليم
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سال ها شد که منم بر در ميخانه مقيم
مگرش خدمت ديرين من از ياد برفت
اي نسيم سحري ياد دهش عهد قديم
بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذري
سر برآرد ز گلم رقص کنان عظم رميم
دلبر از ما به صد اميد ستد اول دل
ظاهرا عهد فرامش نکند خلق کريم
غنچه گو تنگ دل از کار فروبسته مباش
کز دم صبح مدد يابي و انفاس نسيم
فکر بهبود خود اي دل ز دري ديگر کن
درد عاشق نشود به به مداواي حکيم
گوهر معرفت آموز که با خود ببري
که نصيب دگران است نصاب زر و سيم
دام سخت است مگر يار شود لطف خدا
ور نه آدم نبرد صرفه ز شيطان رجيم
حافظ ار سيم و زرت نيست چه شد شاکر باش
چه به از دولت لطف سخن و طبع سليم