کنار آب و پاي بيد و طبع شعر و ياري خوش
معاشر دلبري شيرين و ساقي گلعذاري خوش
الا اي دولتي طالع که قدر وقت مي داني
گوارا بادت اين عشرت که داري روزگاري خوش
هر آن کس را که در خاطر ز عشق دلبري باريست
سپندي گو بر آتش نه که دارد کار و باري خوش
عروس طبع را زيور ز فکر بکر مي بندم
بود کز دست ايامم به دست افتد نگاري خوش
شب صحبت غنيمت دان و داد خوشدلي بستان
که مهتابي دل افروز است و طرف لاله زاري خوش
مي اي در کاسه چشم است ساقي را بناميزد
که مستي مي کند با عقل و مي بخشد خماري خوش
به غفلت عمر شد حافظ بيا با ما به ميخانه
که شنگولان خوش باشت بياموزند کاري خوش