صبا ز منزل جانان گذر دريغ مدار
وز او به عاشق بي دل خبر دريغ مدار
به شکر آن که شکفتي به کام بخت اي گل
نسيم وصل ز مرغ سحر دريغ مدار
حريف عشق تو بودم چو ماه نو بودي
کنون که ماه تمامي نظر دريغ مدار
جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است
ز اهل معرفت اين مختصر دريغ مدار
کنون که چشمه قند است لعل نوشينت
سخن بگوي و ز طوطي شکر دريغ مدار
مکارم تو به آفاق مي برد شاعر
از او وظيفه و زاد سفر دريغ مدار
چو ذکر خير طلب مي کني سخن اين است
که در بهاي سخن سيم و زر دريغ مدار
غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو آب ديده از اين رهگذر دريغ مدار