دوش در حلقه ما قصه گيسوي تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موي تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون مي گشت
باز مشتاق کمانخانه ابروي تو بود
هم عفاالله صبا کز تو پيامي مي داد
ور نه در کس نرسيديم که از کوي تو بود
عالم از شور و شر عشق خبر هيچ نداشت
فتنه انگيز جهان غمزه جادوي تو بود
من سرگشته هم از اهل سلامت بودم
دام راهم شکن طره هندوي تو بود
بگشا بند قبا تا بگشايد دل من
که گشادي که مرا بود ز پهلوي تو بود
به وفاي تو که بر تربت حافظ بگذر
کز جهان مي شد و در آرزوي روي تو بود