اگر چه عرض هنر پيش يار بي ادبيست
زبان خموش وليکن دهان پر از عربيست
پري نهفته رخ و ديو در کرشمه حسن
بسوخت ديده ز حيرت که اين چه بوالعجبيست
در اين چمن گل بي خار کس نچيد آري
چراغ مصطفوي با شرار بولهبيست
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشي او را بهانه بي سببيست
به نيم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ايوان و پاي خم طنبيست
جمال دختر رز نور چشم ماست مگر
که در نقاب زجاجي و پرده عنبيست
هزار عقل و ادب داشتم من اي خواجه
کنون که مست خرابم صلاح بي ادبيست
بيار مي که چو حافظ هزارم استظهار
به گريه سحري و نياز نيم شبيست